تو که از عشقه سوزانم خبر داری
نمیدانم چه سودای به سر داری
مرا خواهی و یا عشقی دگر داری
بیاد اور تو ان روز طلایی را
شکوه لحضه های اشنایی را
به من گفتی که دست از من نمیشوی
برایم قصه دوری نمیگوی
به بی مهری مرا از خود نمیرانی
چرا خواندی نوای بی وفایی را
فناه کردی تو دیوار جدایی را
تو که از عشقه سوزانم خبر داری
نمیدانم چه سودای به سر داری
مرا خواهی و یا عشقی دگر داری
بیاد اور تو ان روز طلایی را
شکوه لحضه های اشنایی را
به من گفتی که دست از من نمیشوی
برایم قصه دوری نمیگوی
به بی مهری مرا از خود نمیرانی
چرا خواندی نوای بی وفایی را
فناه کردی تو دیوار جدایی را