دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من غافل شود از یاد من قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود وز رشته گیسوی خود بازم رهاند
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم زدل با یار صاحب دل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد فتادم به راهی که پایان ندارد
شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی
او تا چون غبار کوی او در کوی ما منزل کند
وای ز دردی که درمان ندارد فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم
نام ترانه : برگ خزان خواننده : مرضیه
به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود
چو زگلشن رو کرده نهان در ره گذرش باد خزان چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده پائیزی آخر تو زگلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا دلداده رسوا گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفائی در خود نه وفائی جز ستم ز دل نبرده ام
آه بار غمت را در دل نشاندم در ره او من جان بفشانم
تا شود نو گل گلشن دیده شود رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم چون پیکر بی جان
http://mahve.blogfa.com/post/52